هی



همرهی نیست

چون هم دلی نیست

آخرین باری که همرهی را دیدم

در دار قالی مادرم بود

نقشه قالی را مادرم می خواند

یشکی یشکی سنجتی پیشرفت دو تا بیدمشکی

و صدای تریک و تریک بریده شدن نخ ها

با برپاکی

نقشه قالی با این همرهی پیاده میشد

همرهی که نتیجه اش بافتن زیبای نقش بود

نقشی که دیگر تار و پود نبود

زندگی بود

نقش ، دستهای همراه و همدلی،

 زندگی را می بافتند

دستها خونی میشد

خستگی بود

چشمها سوسو میزد

ولی نتیجه آنچه نبود که اخوان در کتیبه اش گفته

"کسی راز مرا داند ، که از این رو به آن رویم بگرداند "

نتیجه بسیار لذت بخش بود

 وقتی دار با صلوات بریده میشد

و شب شط جلیلی بود

پر مهتاب

نتیجه نقشی زیبا بود

که زندگی بود

با دلیلی چون هم دلی و همرهی

امروز دیگرحتی سایه ای هم همراه نیست 

سایه هم دلیل می خواهد

دلیل محکمی چون افتاب

تاریکی و تنهایی 

یکه تاز زندگیست

و دنیا تهی از،هر چیزیست

این سرنوشت مختوم زندگیست

آنچه که امروز صادق است را

اخوان گفته

"کسی راز مرا داند ، که از این رو به آن رویم بگرداند "

و شب شط علیلی ست



جان جانان

از همه اینها بگذریم

 دوست داشتنت انتخاب من نبوده

گویی با من زاده شده 

از ازل بوده و تا ابد ادامه دارد


به قول شمس لنگرودی

زنده باد آفتاب سحر

که سرش را می چرخاند، پیدایت می کند

و تلالو اولش را برای تو پست می کند،

زنده باد!


من هر چی زندگی کردم بسمه

زندگی کردن تو دنیایی که آدماش اینن نه لذتی داره و نه شوقی واسه ادامه

دنیایی که ادماش نافشون رو با تظاهر بریدن و شب تا صبح امامشون میشه شمر و شمرشون میشه امام .ولا بلا تلا ارزش زیستن نداره

هیچ اعتباری به آدما نیست

زندگی تو این دنیای پر از تظاهر نه افتخاری داره و نه یه زار می ارزه

ارزونی خودتون


انگار که رنج جهان توی رگای من میتازه

رویاهای متلاشی شده و زندگی تباه شده

قلب من قبرستان نادیده گرفته شده‌هاست

یک میلیون روح تنها در من سرگردان است

رستگار نشدن تنها غنیمت منه

کاش میتونستی جهنمی رو که توی عمق چشمامه ببینی

کاش اونجور که مرگ رو دوست داشتی

 منم دوست داشتی

اگه که مرگ رو دوست داری

دوستم داشته باش اونجور که مرگ رو دوست داشتی

من میرم زیر شش فوت خاک

و من خود مرگ می شوم

مرا که نه

منی که مرگ شده ام را دوست داشته باش

زندگی‌یی که هیچ اعتمادی توش نیست

دیگه ازش چه توقعی داری

مسجله که همه چی از دست بره 

منم به سمت پایان دویدن رو انتخاب کردم

وسوسه سر راهم درمیاد 

یه تراژدی که پیش‌بینیش میکردم

یه پیشگویی قابل پیش‌بینی

خودم خودمو مجازات میکنم



انگار که رنج جهان توی رگای من میتازه

رویاهای متلاشی شده و زندگی تباه شده

قلب من قبرستان نادیده گرفته شده‌هاست

یک میلیون روح تنها در من سرگردان است

رستگار نشدن تنها غنیمت منه

کاش میتونستی جهنمی رو که توی عمق چشمامه ببینی

کاش اونجور که مرگ رو دوست داشتی

 منم دوست داشتی

اگه که مرگ رو دوست داری

دوستم داشته باش اونجور که مرگ رو دوست داشتی

من میرم زیر خاک

و من خود مرگ می شوم

مرا که نه

منی که مرگ شده ام را دوست داشته باش

زندگی‌یی که هیچ اعتمادی توش نیست

دیگه ازش چه توقعی داری

مسجله که همه چی از دست بره 

منم به سمت پایان دویدن رو انتخاب کردم

وسوسه سر راهم درمیاد 

یه تراژدی که پیش‌بینیش میکردم

یه پیشگویی قابل پیش‌بینی

خودم خودمو مجازات میکنم



وقتی باران نیستی،

نازنین من

درختی باش! 

سرشار از باروری.

درخت باش!


و اگر درخت نیستی،

نازنین من

سنگی باش

سیراب رطوبت. 

سنگ باش!


و اگر سنگ نیستی،

نازنین من

ماه‌یی باش! 

در خواب معشوق.

ماه باش!


#محمود_درویش 

پ.ن: ایجاست که قیصر امین‌پور میگه:" هر چه هستی باش, اما باش

باش جان جانانم


رسیدم خونه و آنقدر خسته ام که خوابم نمیاد

دلم کمی خواب می خواد

دلم می خواد

سرم روی سینه ات 

موهایت صورتم را بپوشاند

و دستتت در دستم باشد

گویی که تا ابد جدایی در ما راه ندارد

و من در همین لحظه پر از شوق

که تمام دنیا از آنِ من است

به خواب بروم

و دیگر هیچ وقت بیدار نشوم

چه لذتی ست 

که تا ابد با منی


امشب ای ماه به درد دل من تسکینی

آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی

کاهش جان تو من دارم و من می دانم

که تو از دوری خورشید چها می بینی

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من

سر راحت ننهادی به سر بالینی

هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک

تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند

امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی

#شهریار


‍انسان فقط هنگامی خوش‌قلب است که بتواند برای تأمین سعادت دیگران عملا اقدام کند، نه اینکه فقط برای دیگران آرزوی خوشبختی کند .


#ایمانوئل_کانت

پ ن :

درسته حتی قدمی کوچک برداشتن برای شادی دیگران  لذت بخشه ولی کافی نیست . آرزو می کنم روزی بتونم اونچه تو ذهن و قلمبه حداقل برای کسانی که قلبم متعلق به آنهاست عملی کنم .

همین



گذشتی

با نگاهی که پاهایت را میدید

و آنچه که زیر پایت بود

قلبی  بود که تو را می طپید

و من هم گذر کردم با تلخ خندی بر لب

و نگاهی خیره به جایی که هیچ جا نبود

نگاهی خیره و تلخ خند از گناهی که کی و کجا مرتکب شدم ؟

گاهی باید تلخ خندی بر لب زد و گذشت

مانند ریچارد در سکانس آخر کازابلانکا




تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Alex آموزش بسکتبال به صورت حرفه ای بازاریابی| دیجیتال | زیبایی | مشاوره | برندینگ | آموزش |طراحی وب سایت شورا نماد خرد جمعی یک فنجان کتاب گرم مرکز مشاوره خانوده تلفنی رایکو - مشاوره روانشناسی panasonic central Christopher اس ام اس جدید, جوک خنده دار, داستان کوتاه جذاب, متن تبریک تولد, آهنگ پیشواز ایرانسل, آوای انتظار همراه اول, عکس جدید, شعر های زیبا, اسمس عاشقا ارتودنسی ، دکتر فرهاد صدرالدینی